"زندگی شهدا"
اوایل دوران دبیرستان بود که ابراهیم با ورزش باستانی آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن میرفت. حاج حسن توکل معروف به حاج حسن نجار، عارفی وارسته بود. او زورخانهای نزدیک دبیرستان ابوریحان داشت. ابراهیم هم یکی از ورزشکاران این محیط ورزشی و معنوی شد.
بارها میدیدم ابراهیم، با بچههایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق میشد. آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هیئت میکشاند. یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود. همیشه از خوردن مشروب و کارهای خلافش میگفت. اصلاً چیزی از دین نمیدانست. نه نماز و نه روزه به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد؛ حتی میگفت: تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئت نرفتهام.
به ابراهیم گفتم: آقا ابرام اینها کی هستند دنبال خودت میاری! با تعجب پرسید: چطور، چی شده؟ گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت میکرد. از مظلومیت امام حسین (علیهالسلام) وکارهای یزید میگفت. این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش میکرد. وقتی چراغها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحشهای ناجور به یزید میداد!
ابراهیم داشت با تعجب گوش میکرد. یکدفعه زد زیر خنده. بعد هم گفت: عیبی نداره این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده. مطمئن باش با امام حسین که رفیق بشه تغییر میکنه. ما هم اگراین بچه ها رو مذهبی کنیم هنر کردیم. دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کارهای اشتباهش را کنار گذاشت. او یکی از بچههای خوب ورزشکار شد.
شهید «ابراهیم هادی» بیست و دوم بهمن سال ۶۱ در عملیات والفجر مقدماتی در منطقه فکه بعد از فرستادن بچههای باقی مانده به عقب، تنهای تنها شد و دیگر کسی او
را ندید و همانطور که از خداوند میخواست، پیکر پاکش در کربلای فکه گمنام ماند
تهیه و تنظیم : مجتبی دهقانی ( دبیرستان دانشمند )
تعداد مشاهده
(2109)
نظرات
(0)